گنجور

 
صائب تبریزی

غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟

ز سر گذشته چه پروای دردسر دارد؟

اثر مجو ز دعا تا دلت درست بود

که در شکستگی این بیضه بال و پر دارد

پسر تلاش یتیمی کند ز حسن غریب

صدف چه آبله ها در دل از گهر دارد

کسی ز قید جهان همچو سرو آزادست

که با هزار گره دست بر کمر دارد

به شیشه باده پر زور کار سنگ دارد

ز بیقراری من آسمان خطر دارد

چنان که از سگ خاموش راهرو ترسد

ز آرمیدگی نفس، دل حذر دارد

چو نیست قسمت صائب حدیث تلخی ازو

چه سود ازین که لبت تنگها شکر دارد؟