گنجور

 
صائب تبریزی

چشم خود خواجه اگر سیر به تدبیر کند

به ازان است که صد گرسنه را سیر کند

سالها شد دل خوش مشرب ما ویران است

کیست در راه حق این بتکده تعمیر کند؟

تربیت یافته عشق جوانمردم من

چرخ نامرد که باشد که مرا پیر کند!

سخن عشق اثر در دل زهاد نکرد

نفس صبح چه با غنچه تصویر کند؟

می تواند به هم آمیزش ما و تو دهد

آن که مهتاب و کتان را شکر و شیر کند

هیچ تشریف جهان را به از آزادی نیست

رخت خود سرو محال است که تغییر کند

گره از موی به دندان نگشوده است کسی

شانه چون رخنه در آن زلف گرهگیر کند؟

خسته را در جگر گرم اگر صدقی هست

استخوان سوخته هم کار طباشیر کند

شحنه دیده وری کو، که درین فصل بهار

هرکه دیوانه نگشته است به زنجیر کند

چشم مخمور تو در خواب جهانی را کشت

پشت شمشیر تو کار دم شمشیر کند

همه دانند که مظلوم که و ظالم کیست

مس بدگوهر اگر ناز به اکسیر کند

نبرد تشنگی از ریگ روان صائب آب

در جگرسوختگان باده چه تاثیر کند؟

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حکیم نزاری

عشق چون ره بزند عقل چه تدبیر کند

مهر چون کم نشود سوز چه تقصیر کند

گم شده یوسف و یعقوب به بیت الاحزان

هم دم و هم نفس از ناله شبگیر کند

جهد کردیم و هم آخر متغیر گشتیم

[...]

صائب تبریزی

چشم خود خواجه اگر سیر به تدبیر کند

به ازان است که صد گرسنه را سیر کند

نیر تبریزی

ترک چشمت چو کمین از پی نخجیر کند

شیوۀ هر نگهش کار دو صد تیر کند

دل سودازده را چاره ز زنجیر گذشت

تا دگر حلقۀ زلف تو چه تدبیر کند

پرده بردار که از شعشعۀ طلعت تو

[...]

شاطر عباس صبوحی

آهوی چشم تو نازم که چو نخجیر کند

شیر را گیرد و در زلف تو، به زنجیر کند

تکیه بر گوشهٔ ابرو زده چشمت، آری

ترک، چون مست شود، دست به شمشیر کند

بی سبب خون من آن ابروی پیوسته نریخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه