گنجور

 
صائب تبریزی

تا تو بی پرده شدی لاله رخان خوار شدند

همه گلهای چمن در پس دیوار شدند

ای بسا خیره نگاهان که به یک چشم زدن

چون شرر محو در آن شعله دیدار شدند

پرده بردار که از شوق تماشای رخت

در و دیوار جهان آینه رخسار شدند

این چه قدست که تا سایه به گلزار افکند

سروها در بغل رخنه دیوار شدند

تا لوای خط مشکین ترا وا کردند

سرکشان چون علم زلف نگونسار شدند

هیچ کس نیست که داند به چه کار آمده است

بس که مردم ز تماشای تو از کار شدند

کار موقوف به وقت است که اشجار چمن

به نسیمی همه از برگ سبکبار شدند

مرگ را تلخ کند عمر چو شیرین گذرد

جای شکر است که افلاک ستمکار شدند

یارب ای عشق گرانمایه چه اکسیری تو

که همه بیجگران از تو جگردار شدند

مهر زن بر لب دعوی که بسا چون منصور

از تهی مغزی خود تاج سردار شدند

رشته عمر به مقراض دو لب قطع شود

بیشتر خلق جهان در سر گفتار شدند

صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت

عید بگذشت و همه خلق پی کار شدند

 
 
 
مولانا

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند

زیرکان از پی سرمایه به بازار شدند

صائب تبریزی

همین شعر » بیت ۱۲

صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت

عید بگذشت و همه خلق پی کار شدند

مولانا

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند

زیرکان از پی سرمایه به بازار شدند

عاشقان را چو همه پیشه و بازار تویی

عاشقان از جز بازار تو بیزار شدند

سفها سوی مجالس گرو فرج و گلو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صامت بروجردی

شیعیان زین غم عظمی چه خبردار شدند

همه با هم پی‌دفن تن او یار شدند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه