گنجور

 
صائب تبریزی

اهل معنی به سخن بلبل بستان خودند

به نظر آینه دار دل حیران خودند

پای رغبت نگذارند به دامان بهشت

همه در سیر گلستان ز گریبان خودند

جگر تشنه به سرچشمه حیوان نبرند

این سکندرمنشان چشمه حیوان خودند

چشم چون لاله به لخت جگر خود دارند

میزبان خود و مهمان سر خوان خودند

در ته توده خاکستر هستی چون برق

گرم روشنگری آینه جان خودند

از خدا رنج خود و راحت مردم طلبند

مرهم زخم کسان، داغ نمایان خودند

به نسیم سخن سرد پریشان نشوند

همچو دستار سر صبح، پریشان خودند

عشوه خرمن گل را به جوی نستانند

غنچه خسبان ریاضت گل دامان خودند

گاه در قبضه بسطند و گهی در کف قبض

دمبدم قفل و کلید در زندان خودند

چه عجب گر سخن تلخ به شکر گویند

که ز شیرین سخنیها شکرستان خودند

پرتو مهر به افسرده دلان ارزانی

خانمان سوختگان شمع شبستان خودند

فرصت دیدن عیب و هنر خلق کجاست؟

که به صد چشم، شب و روز نگهبان خودند

خاطر جمع ازین قوم طلب کن صائب

که پریشان شده فکر پریشان خودند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عرفی

گشتم اندر دل خوبان، همه خوبان خودند

همه دل در شکن زلف پریشان خودند

بس که پیمان شکنی در دلشان جا کرده است

بسته پیمان به خود و آفت پیمان خودند

گه در اندیشهٔ خود و گاه در آئینهٔ ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه