آتش قافله ما دل روشن باشد
گرد ما سرمه بیداری رهزن باشد
حسن هرجا که بود در نظر من باشد
مهر را آینه از دیده روزن باشد
هرکه چون رشته ز باریک خیالان گردید
روزیش تنگتر از دیده سوزن باشد
یوسف از دامن اخوان به غریبی افتاد
خطر مردم آگاه ز مأمن باشد
جلوه ضایع مکن ای شوخ که بیتابی ما
آتشی نیست که محتاج به دامن باشد
قانعی را که به ماتمکده ظلمت ساخت
ماه نو ناخنه دیده روزن باشد
دیده تنگ کند فخر به دنیای خسیس
خس و خاشاک شرر را رگ گردن باشد
حسن مغرور ز حیرانی ما آسوده است
ماه فارغ ز نظربازی روزن باشد
مور در حسرت یک دانه دل خویش خورد
روزی برق جهانسوز به خرمن باشد
نیست پروای اجل دلزده هستی را
شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟
آفتابی که منم ذره او، درطلبش
کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن باشد
زاده هند جگرخوار چه خواهد بودن؟
شب بخت سیه آن به که سترون باشد
چه خیال است شود روزی من شادی وصل
که غمش را نگذارند که با من باشد
هست امید که هرگز نشود دشمنکام
هرکه را آینه از دیده دشمن باشد
از سیه بختی خود شکوه ندارد صائب
که صفای دل آیینه ز گلخن باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره مضامین عمیق عشق، غم و انتظاری است که در زندگی وجود دارد. شاعر از آتش امید و عشق سخن میگوید که مانند نوری در دل قافله ماست و به ما قوت و روشنایی میبخشد. او به زیبایی و نور عشق اشاره دارد و آن را به شبیه آینهای میسازد که در نظر او همیشه حاضر است. همچنین دلمشغولیهای انسانی و حسرتها و دشواریهایی که در زندگی وجود دارد را به تصویر میکشد.
شاعر به غم و معضلاتی که بر سر راه انسانهاست، اشاره میکند و از یوسف و چالشهای او به عنوان نماد انسانی در جستجوی عشق و هویت استفاده میکند. همچنین بر این نکته تأکید میکند که شمع زندگی ممکن است در بین ماتم و غم محو شود اما امید به آینده و انتظار وصال همچنان باقی است.
در نهایت، شاعر بر این باور است که هر انسان میتواند با امید و توجه به عشق واقعی، بر دشواریها غلبه کند و از زندگیش لذت ببرد، حتی در مواجهه با سختیها و شقاوتها.
هوش مصنوعی: آتش ما باعث روشنی دلهایمان است و دور تا دور ما، سرمهای است که نشانهی هوشیاری و بیداریمان در برابر خطرات است.
هوش مصنوعی: حسنت هر جا که باشد، در نظر من وجود دارد. عشق مانند آینهای است که از طریق آن، تو را میبینم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دام خیالهای ظریف بیفتد، روزیاش به اندازهی سوزن تنگ و محدود خواهد شد.
هوش مصنوعی: یوسف از دامن خانوادهاش دور شد و در غریبی و تنهایی قرار گرفت. خطر مردم آگاه از جایی است که امن و مطمئن است.
هوش مصنوعی: ای شوخ، خود را در معرض نمایش قرار نده، زیرا بیقراری ما مانند آتشی نیست که نیاز به پناهگاه داشته باشد.
هوش مصنوعی: نوری که در دل تاریکی و اندوه ایجاد میشود، مانند روزن کوچک و امیدبخشی است که در دل شب به وجود میآید.
هوش مصنوعی: چشمها به چیزهای بیارزش و سطحی فخر میکنند، در حالی که در عمق وجود انسان به شدت به ارزشهای واقعی وابسته است.
هوش مصنوعی: زیبایی مغرور از سردرگمی ما بیخبر است، همانطور که ماه از بازی نگاهها و جلب توجه بینیاز است.
هوش مصنوعی: مور روزی در آرزوی یک دانه، به خود زحمت داد و در این حال، برق آتش سوزان کل زمین را در خرمنش حس کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که وقتی انسان به مرگ فکر میکند، نباید از آن بترسد یا ناراحت شود. چرا که در واقع، مرگ بخشی از زندگی است و نباید به خاطر آن دچار اندوه شد. شمع ماتم هم اشاره به غم و اندوهی دارد که معمولاً با مرگ همراه است، اما در نهایت، زندگی و مرگ هر دو طبیعی هستند و نباید از آنها دلگیر بود.
هوش مصنوعی: آفتابی که من هستم، ذرهای از نور او هستم؛ در Jستجوی او، حتی کعبه هم بیشتر از سنگی که در فلاخن پرتاب میشود، دچار سردرگمی و بلاتکلیفی است.
هوش مصنوعی: فرزند کسی که طبیعت خشن و بیرحم دارد، چه سرنوشتی خواهد داشت؟ شبی که آیندهاش تیره و تار است، بهتر از این است که هیچگاه به ثمر نرسد.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخص خواهان روزی است که به شادی و وصالی دست یابد، اما از این نگران است که غمها و مشکلات اجازه نمیدهند این شادی در کنار او بماند.
هوش مصنوعی: امید میرود که هیچکس دچار بدشانسی نشود، به شرطی که کسی که در دلش کینه دارد، جلوی چشمانش قرار نگیرد.
هوش مصنوعی: صائب از بدشانسی خود ناراحت نیست، چرا که زیبایی و روشنی دل میتواند حتی از یک محیط تاریک و نامناسب نیز ناشی شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که آگه ز دل سوخته من باشد
بخدا رحم کند گر همه دشمن باشد
آفتابا، نفسی خانه من روشن کن
چند گوشم به در و چشم به روزن باشد
برق رخسار بتان گر همه عالم سوزد
[...]
من که باشم که مرا کوی تو مسکن باشد
خاک کویت همه دم در نظر من باشد
هیچ کس پیش تو نآرد بزبان حال دلم
شمع من حال دلم پیش تو روشن باشد
دشمنان تا بکی از دوستیت شاد شوند
[...]
دارم آن سر که اگر در ره دشمن باشد
چون سر شیشه می عاریه بر تن باشد
حرص از طول امل تا بکمندت نکشد
باید این رشته بکوتاهی سوزن باشد
هر کسی حاصلی از مزرع امید برد
[...]
غنچه بی لعل تو زندانی گلشن باشد
لاله را بی تو گل داغ به دامن باشد
صبح را با شب ما تیره سرانجامی چند
سینه بیمهرتر از سینه دشمن باشد
دانی ای دل که چه خونها به دل غنچه کنم
[...]
به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد
همه جا در نظرش وادی ایمن باشد
دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود
نبرد تشنگی آبی که در آهن باشد
گرد ظلمت ز بس از صرصر آهم پاشید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.