زین سعادت که ز بال و پر ما میریزد
استخوانبندی اقبال هما میریزد
به سبکدستی من نیست درین بزم کسی
اول از ناخن من رنگ حنا میریزد
خار صحرای جنون میبردش دست به دست
هرکه را آبله گل در ته پا میریزد
رهروی را که بود درد طلب دامنگیر
خار در رهگذر راهنما میریزد
زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب
زلف او عطر به دامان صبا میریزد
از لحد خاک گشاده است بغل در طلبش
خواجه از بیخبری رنگ سرا میریزد
با دل خون شده بر گرد جهان میگردیم
تا نصیب این کف خون را به کجا میریزد
میشود گوهر، اگر جمع تواند کردن
آبرویی که به دریوزه گدا میریزد
میشود دعوی خون روز قیامت صائب
رنگ هر گل که ز نظاره ما میریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترک سرمست تو خون دل ما میریزد
بیگنه خون دل خسته چرا میریزد
مردم دیدهٔ دریا دل گوهر پاشم
هرچه دارد همه در پای شما میریزد
تا صبا میزند از چین سر زلف تو دم
[...]
عشق در پای گلی رنگ وفا می ریزد
فرصتش باد که بسیار بجا می ریزد
زان سفر کرده بستان خبری هست که گل
زر خود را همه در پای صبا می ریزد
می چنان دشمن شرم است که گر سایه تاک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.