گنجور

 
صائب تبریزی

زین سعادت که ز بال و پر ما می‌ریزد

استخوان‌بندی اقبال هما می‌ریزد

به سبکدستی من نیست درین بزم کسی

اول از ناخن من رنگ حنا می‌ریزد

خار صحرای جنون می‌بردش دست به دست

هرکه را آبله گل در ته پا می‌ریزد

رهروی را که بود درد طلب دامنگیر

خار در رهگذر راهنما می‌ریزد

زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب

زلف او عطر به دامان صبا می‌ریزد

از لحد خاک گشاده است بغل در طلبش

خواجه از بی‌خبری رنگ سرا می‌ریزد

با دل خون شده بر گرد جهان می‌گردیم

تا نصیب این کف خون را به کجا می‌ریزد

می‌شود گوهر، اگر جمع تواند کردن

آبرویی که به دریوزه گدا می‌ریزد

می‌شود دعوی خون روز قیامت صائب

رنگ هر گل که ز نظاره ما می‌ریزد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حیدر شیرازی

ترک سرمست تو خون دل ما می‌ریزد

بی‌گنه خون دل خسته چرا می‌ریزد

مردم دیدهٔ دریا دل گوهر پاشم

هرچه دارد همه در پای شما می‌ریزد

تا صبا می‌زند از چین سر زلف تو دم

[...]

صائب تبریزی

عشق در پای گلی رنگ وفا می ریزد

فرصتش باد که بسیار بجا می ریزد

زان سفر کرده بستان خبری هست که گل

زر خود را همه در پای صبا می ریزد

می چنان دشمن شرم است که گر سایه تاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه