گنجور

 
صائب تبریزی

هرکه باریک شد از فکر، سخنور گردد

رشته شیرازه جمعیت گوهر گردد

بیش ازین تاب ندارم، به جنون خواهم زد

شانه تا چند در آن زلف، سراسر گردد؟

دیدنش می برد از هوش نظر بازان را

دیده هرکه ز روی تو منور گردد

حسن در هر نظری جلوه دیگر دارد

سخن تازه محال است مکرر گردد

صحبت زنده دلان جو که گرانقدر شود

آب بی قیمت اگر در دل گوهر گردد

چون خس و خار درین بحر سبک کن خود را

تا ترا موج خطر دامن مادر گردد

شوق پروانه ز مهتاب شود بیش به شمع

تشنه تر تشنه دیدار ز کوثر گردد

از قناعت نشود هرکه توانگر صائب

نیست ممکن به زر و سیم توانگر گردد