ز دل در سینه غیر از آه غمپرور نمیماند
که جز خاک سیه از عود در مجمر نمیماند
به آن عارض که دارد داغ خورشید قیامت را
لبی دارد که از سرچشمه کوثر نمیماند
به روز تیره ما صبح، شکرخندهها دارد
نمیداند که این شادی دم دیگر نمیماند
چو مجنون کرد رام خود غزالان را یقینم شد
که اقبال جنون در هیچ کاری در نمیماند
به صد خون جگر دل را صفا دادم، ندانستم
که چون آیینه روشن شد به روشنگر نمیماند
اثر رفت از سرشکم تا شکستم آه را در دل
علم چون سرنگون شد جرأت لشکر نمیماند
برون آمد چو خورشید از نقاب صبح، روشن شد
که حسن شوخ پنهان در ته چادر نمیماند
تو چندان سعی کن کز دل نیاید بر زبان رازت
ز مینا چون برآید باده در ساغر نمیماند
بکش دست طمع از دامن طول امل صائب
که زلف دود در سرپنجهٔ مجمر نمیماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به صد خون جگر دل را صفا دادم، ندانستم
که چون آیینه روشن شد، به روشنگر نمیماند
چو در غمخانهٔ ما آید آن دلبر نمیماند
اگر ماند شبی ماند، شب دیگر نمیماند
هوای گلخن از گلشن موافقتر بود ما را
که آتش زنده جز در زیر خاکستر نمیماند
جهان کی میگذارد رونقی در کار ما باشد
[...]
بگیتی با وجود میر نام از شر نمی ماند
در آن سامان که میر آمد ستم دیگر نمی ماند
سران را آرزوی سرکشی در سر نمی ماند
خسان را جز قبای ماتم اندر بر نمی ماند
بلی با موج دریا شعله اخگر نمی ماند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.