کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه میداند؟
سمندر نشئهٔ این آتشین پیمانه میداند
جدایی نیست از صیاد صید آشنارو را
کمان او مرا با خویشتن همخانه میداند
مگو حرف از ندامت کاین دل کافرنهاد من
غبار معصیت را صندل بتخانه میداند
تلاش صحبت آیینهرویی میکند شوقم
که جوهر را حجابش سبزه بیگانه میداند
غلطبینی که واقف نیست از ربط دل عاشق
پریشانحالی آن زلف را از شانه میداند
ز دلهای پریشان پرس حال زلف و کاکل را
که مضمون خط زنجیر را دیوانه میداند
نواسنجی که بر شاخ قناعت آشیان دارد
اگر صد عقده میافتد به بالش دانه میداند
شکست خاطر اطفال سنگ راه میگردد
وگرنه راه صحرای جنون دیوانه میداند
منم کز تیرهبختی راه بیرون شد نمییابم
وگرنه دود راه روزن کاشانه میداند
به معنی هرکه دارد آشنایی چون دل صائب
نگاه آشنا را معنی بیگانه میداند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من راه دینداران ره میخانه میداند
وز این ره هرکه دور، او را ز دین بیگانه میداند
هوای گنج دارد چغد و چندین گرد ویرانه
ازان گردد که جای گنج در ویرانه میداند
زبان کرد از زبانه شمع تا عشاق را خواند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.