گنجور

 
صائب تبریزی

زمین را وحشی رم کرده یک کف خاک می داند

فضای آسمان را حلقه فتراک می داند

جهان را می کند از روزن خود سیر هر چشمی

که غمگین، عالمی را همچو خود غمناک می داند

نگرداند زعکس لاله و گل آب رنگ خود

زخون بیگناهان تیغ، خود را پاک می داند

جهانسوزی کز او پروانه ما رحم می جوید

پر و بال ملایک را خس و خاشاک می داند

نسازد برق بی زنهار خشک و تر جدا از هم

هوس را کی زعشق آن غمزه بیباک می داند؟

زدوری می شود کیفیت همصحبتان ظاهر

خمارآلود قدر نشأه تریاک می باشد

ز اسرار حقیقت زاهد کودن چه دریابد؟

زبان شعله ادراک را ادراک می داند

زمکر زاهد شیاد مرغی می جهد سالم

که تار سبحه اش را دام زیر خاک می داند

کسی کز عشرت روپوش عالم آگهی دارد

رخ خندان گل را سینه صد چاک می داند

مرا از عزت شبنم درین گلزار روشن شد

که حسن پاکدامن قدر چشم پاک می داند

نمی داند گناهی نیست بالاتر زخودبینی

غلط بینی که خود را از گناهان پاک می داند

رگ خامی کمند جذبه خورشید می گردد

دل افسرده قدر روی آتشناک می داند

زمین خشک ابر تازه رو را از هوا گیرد

غبارآلود قدر دیده نمناک می داند

ز زور می ندارد عشق پروا از زبردستی

وگرنه عقل خود را زیردست تاک می داند

زچشم زخم مردم هر که می غلطد به خون صائب

گریبان قبا را حلقه فتراک می داند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

غلیواج از چه مبشوم است ؟ از آنکه گوشت بر باید

همه ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد

سوزنی سمرقندی

فلک بر تارک کیوان کند مسند مر آن را کاو

سنات را کند بالین و از خاک درت مسند

میبدی

بسا پیر مناجاتی که از مرکب فرو ماند

بسا یار خراباتی که زین بر شیر نر بندد

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
خاقانی

زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند

نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند

مبارک حضرتا، ایام در ظل تو آساید

مقدس خاطرا، اسلام را رای تو پیراید

روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر

[...]

مولانا

مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد

مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد

یکی پیمانه‌ای دارم که بر دریا همی‌خندد

دل دیوانه‌ای دارم که بند و پند نپذیرد

خداوندا تو می‌دانی که جانم از تو نشکیبد

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه