غزل شمارهٔ ۳۰۱۴
به داغی عشق کار مردم دیوانه می سازد
خوش آن ساقی که کار بحر از پیمانه می سازد
زبان برق عالمسوز کوتاه است از ان خرمن
که از بهر دهان مور قفل از دانه می سازد
زهمکاری بلایی نیست بدتر اهل غیرت را
جنون بر هر که زور آرد مرا دیوانه می سازد
چنین گر رخنه درجان می کند زلف سبکدستش
به اندک فرصتی از استخوانم شانه می سازد
درین بستانسرا هر لاله و گل را که می بینم
به انداز لب میگون او پیمانه می سازد
نشاط عید نتواند گشودن عقده دل را
کلید ماه نو را قفل ما دندانه می سازد
درین طوفان که موج از دیر جنبیدن خطر دارد
حباب ساده دل بر روی دریا خانه می سازد
می گلرنگ بیجا آبروی خویش می ریزد
گل روی تو کی با شبنم بیگانه می سازد؟
سر دیوانگی داری درین محفل اگر صائب
به یک سیلی فلک دیوانه را فرزانه می سازد
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.