گنجور

 
صائب تبریزی

فرنگی‌طلعتی کز دین مرا بیگانه می‌سازد

اگر در کعبه رو می‌آورد بتخانه می‌سازد

گهر بخشند مردان در عوض سنگ ملامت را

به پیری می‌رسد طفلی که با دیوانه می‌سازد

چراغ حسن را دست دعا فانوس می‌گردد

خموشی نیست شمعی را که با پروانه می‌سازد

ز حیرانی به جا مانده است دل در سینه‌ام، ورنه

کجا با دانه تفسیده هرگز دانه می‌سازد؟

مسنج ای بلبل شوریده عشق خویش را با من

که بوی گل ترا مست و مرا دیوانه می‌سازد

نمی‌دانم گل از میخانه حسن که می‌آید

که کار صد چمن بلبل به یک پیمانه می‌سازد

ندارد این قدر استادگی تعمیر احوالم

مرا زیر و زبر یک جلوه مستانه می‌سازد

خرد چون کودکان با خاکساری الفتی دارد

وگرنه عشق کی با کعبه و بتخانه می‌سازد

اگر خواهی فلک را مهربان ترک فضولی کن

که سازش میهمان را زود صاحبخانه می‌سازد

نماند حسن بی‌عاشق که شمع آتشین‌جولان

چو بی‌پروانه شد فانوس را پروانه می‌سازد

نباشد خنده بی‌گریه باغ آفرینش را

که گل در نوبهاران اشک شبنم دانه می‌سازد

ز گردش مشت خاک بی‌قرار من نمی‌ماند

اگر چرخ از گلم تسبیح یا پیمانه می‌سازد

خط پاکی است گمنامی ز کلفت گوشه‌گیران را

سیاهی در نگین نامداران خانه می‌سازد

به روی هم نهادن دست می‌زیبد فقیری را

که کار عالمی از همت مردانه می‌سازد

نبستم گرچه طرفی در حیات از زلف مشکینش

همان امیدواری استخوانم شانه می‌سازد

نه آن عقده است دل کز دست و دندان واتواند شد

کلید چاره را این قفل بی‌دندانه می‌سازد

من و بیگانگی از آشنایان جهان صائب

که وحشت آشنا را معنی بیگانه می‌سازد

 
 
 
نظیری نیشابوری

هوای کوی او آواره‌ام از خانه می‌سازد

فسون او پدر را از پسر بیگانه می‌سازد

صلاحم عشق شد کفرم یقین انکار ایمانم

محبت کعبه ویران می‌کند بتخانه می‌سازد

قلم در اختیار اوست من چون نقش موهومم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نظیری نیشابوری
عرفی

خرد، دارالشفا و جهل، محنت‌خانه می‌سازد

خراب مستی‌ام، کاین هردو را ویرانه می‌سازد

چنان شایستهٔ عشقم که بعد از سوختن، گردون

ز خاکم بلبل، از خاکسترم پروانه می‌سازد

دو روزی یاریت گشتم، مذاقم بی‌حلاوت شد

[...]

صائب تبریزی

به داغی عشق کار مردم دیوانه می‌سازد

خوش آن ساقی که کار بحر از پیمانه می‌سازد

زبان برق عالم‌سوز کوتاه است از ان خرمن

که از بهر دهان مور قفل از دانه می‌سازد

ز همکاری بلایی نیست بدتر اهل غیرت را

[...]

قدسی مشهدی

شکیب عاشقان، معشوق را دیوانه می‌سازد

محبت، شمع را پروانه پروانه می‌سازد

ز سنگ محتسب خالی نگردد حلقه مستان

ز خاک یک سبو، ایام صد پیمانه می‌سازد

به دیوار حرم چون تکیه کردم، چاک زد جامه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قدسی مشهدی
جویای تبریزی

هوای او فلاطون را زخود بیگانه می سازد

نگه را نوبهار جلوه اش دیوانه می سازد

من آن مجنون عنقا جلوه ام کز غایت وحشت

برون از تنگنای آب و گل کاشانه می سازد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه