گنجور

 
صائب تبریزی

شکوه عقل را بسیاری گفتار کم سازد

دو لب را در نظرها خامشی تیغ دودم سازد

شود آگاه از اسرار سر پوشیده عالم

زمهر خامشی هر کس مهیا جام جم سازد

چو شاهین سر مپیچ از راستی تا محترم گردی

که میزان را سبک در چشم مردم سنگ کم سازد

از ان شد از دم شمشیر راه عشق نازکتر

که هر کس پا برون از راه بگذارد قلم سازد

من این مژگان خونریزی کزان خوش چشم می بینم

علم را چرب از خون غزالان حرم سازد

زنقص عشق زاهد سر به دنبال خرد دارد

وگرنه خضر هیهات است با نقش قدم سازد

نفس چون گردباد آن روز سازد راست صاحبدل

که مشت خاک خود را گرد صحرای عدم سازد

چنین گر فکر دنیا خلق را خواهد فرو بردن

به اندک روزی از قارون زمین را محتشم سازد

زچشم شور، صائب دوربینی می جهد سالم

که در دارالقمار زندگی با نقش کم سازد