شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد
تبسم شور محشر در نمکدان تو اندازد
گریبان چاک از مجلس میا بیرون که می ترسم
گل خورشید خود را در گریبان تو اندازد
اگر ظلمت زچشم آب حیوان دست بردارد
غبارآلود خود را در گلستان تو اندازد
از ان خورشید بر گرد جهان سرگشته می گردد
که خود را در خم زلف چو چوگان تو اندازد
زماه عید دارد مهر تابان نعل در آتش
که خود را وقت فرصت در شبستان تو اندازد
الف از سایه اش بر صفحه الماس می افتد
که حد دارد نظر بر تیغ مژگان تو اندازد؟
نشد از بوسه او تشنه ای سیراب، جا دارد
که خط خاشاک در چاه زنخدان تو اندازد
زشوق کعبه وصلش چنان از خود برآ صائب
که برق و باد شهپر در بیابان تو اندازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار جلوه چون ره برگلستان تو اندازد
صبا زان طرّه، سنبل درگریبان تو اندازد
مکش زنهار، امروز از کف افتاده ای دامن
که کار خویش فردا هم به دامان تو اندازد
من خونین کفن صد پیرهن چون غنچه می بالم
[...]
فلک خم گشت کز خود طرح چوگان تو اندازد
چو گو شد مهر تا خود را بمیدان تو اندازد
عجب شیرین نمکدانی بود لعلت که میخواهد
دل مجروح خود را در نمکدان تو اندازد
بمانند دل مجروح من صد چاک شد شانه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.