گنجور

 
صائب تبریزی

ز آه عاشقان اندیشه‌ای اختر نمی‌دارد

ز دود تلخ پروا دیده مجمر نمی‌دارد

به تلخی صبر کن تا معدن گوهر توانی شد

که آب بحر چون شیرین شود گوهر نمی‌دارد

ز آسیب شکستن نیست شاخ پرثمر ایمن

غم فربه شدن صید مرا لاغر نمی‌دارد

چه سازم بر جگر دندان نومیدی نیفشارم؟

جراحت‌های پنهان بخیه دیگر نمی‌دارد

درین گلزار زیبنده است تاج زر به بینایی

که چشم از پشت پای خود چو نرگس برنمی‌دارد

ندارد حاصلی جز ناله پیوند تهی‌چشمان

نیی کز چاه می‌آید برون شکر نمی‌دارد

خرد دارد غم دنیا، غرور عشق را نازم

که گر افتد ز دستش هردو عالم، برنمی‌دارد

غنیمت دان درین عالم وصال سبزخطان را

که باغ خُلد این ریحان جان‌پرور نمی‌دارد

ز بخت تیرهٔ ما شد غبارآلود خط لعلش

وگرنه آتش یاقوت خاکستر نمی‌دارد

به لوح ساده از روشن‌ضمیران صلح کن صائب

که چون آیینه گردد صیقلی جوهر نمی‌دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

می‌آشام غمت پیمانه و ساغر نمی‌دارد

به جز تبخاله بر لب ساغر دیگر نمی‌دارد

ندانم از خدا برگشته مژگانت چه می‌خواهد

که سر از سجده محراب ابرو برنمی‌دارد

تو بی‌پروا درون دل، ولی از حال او غافل

[...]

صائب تبریزی

هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد

که پروای لب خشک صدف گوهر نمی دارد

دلیل جوهر ذاتی است دلجویی ضعیفان را

که هر تیغی که باشد کند، سوزن بر نمی دارد

اگر خواهی دل روشن به آه گرم زور آور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه