گنجور

 
صائب تبریزی

هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد

که پروای لب خشک صدف گوهر نمی دارد

دلیل جوهر ذاتی است دلجویی ضعیفان را

که هر تیغی که باشد کند، سوزن بر نمی دارد

اگر خواهی دل روشن به آه گرم زور آور

که این آیینه غیر از آه، روشنگر نمی دارد

برآ از خویشتن گر شهپر پرواز می خواهی

که تا در بیضه باشد مرغ بال و پر نمی دارد

زنقش آرزو ساده است لوح سینه عاشق

که چون آیینه گردد صیقلی جوهر نمی دارد

لب میگون او را نیل چشم زخم باشد خط

وگرنه آتش یاقوت خاکستر نمی دارد

 
 
 
کلیم

می‌آشام غمت پیمانه و ساغر نمی‌دارد

به جز تبخاله بر لب ساغر دیگر نمی‌دارد

ندانم از خدا برگشته مژگانت چه می‌خواهد

که سر از سجده محراب ابرو برنمی‌دارد

تو بی‌پروا درون دل، ولی از حال او غافل

[...]

صائب تبریزی

ز آه عاشقان اندیشه‌ای اختر نمی‌دارد

ز دود تلخ پروا دیده مجمر نمی‌دارد

به تلخی صبر کن تا معدن گوهر توانی شد

که آب بحر چون شیرین شود گوهر نمی‌دارد

ز آسیب شکستن نیست شاخ پرثمر ایمن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه