گنجور

 
صائب تبریزی

هنرور را هنر گرد غم از دل برنمی دارد

که پروای لب خشک صدف گوهر نمی دارد

دلیل جوهر ذاتی است دلجویی ضعیفان را

که هر تیغی که باشد کند، سوزن بر نمی دارد

اگر خواهی دل روشن به آه گرم زور آور

که این آیینه غیر از آه، روشنگر نمی دارد

برآ از خویشتن گر شهپر پرواز می خواهی

که تا در بیضه باشد مرغ بال و پر نمی دارد

زنقش آرزو ساده است لوح سینه عاشق

که چون آیینه گردد صیقلی جوهر نمی دارد

لب میگون او را نیل چشم زخم باشد خط

وگرنه آتش یاقوت خاکستر نمی دارد