زخاطر ریشه غم دور ساغر بر نمی آرد
که صیقل از دل آیینه جوهر بر نمی آرد
خموشی پیشه کن تا دامن معنی به دست آری
که بی پاس نفس غواص گوهر بر نمی آرد
که زیر چرخ گردن می فرازد از تهی مغزی؟
که از تیر حوادث چون هدف پر بر نمی آرد
عجب دارم که از مکتوب شوق آمیز من قاصد
چرا از پای خود پر چون کبوتر بر نمی آرد
نفس چون راست سازم در حریم وصل آن بدخو؟
که دود عود آنجا سر زمجمر بر نمی آرد
اسیر شش جهت را نیست جز تسلیم درمانی
که نقش این مهره را از قید ششدر برنمی آرد
به بال کاغذین بیرون شدن من آرزو دارم
از ان آتش که بال و پر سمندر بر نمی آرد
زحرف پوچ خجلت نیست نادان را، که می گوید
که تخم پوچ از مغز زمین سر برنمی آرد؟
ز زلف ماتمی آورد صائب شانه سر بیرون
زکار در هم ما هیچ کس سر بر نمی آرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز آب تیغ او هر بیجگر سربرنمی آرد
ز سر تا نگذرد غواص، گوهر برنمی آرد
مگردان صرف در تن پروری عمر گرامی را
که عیسی را به گردون از زمین خر برنمی آرد
ترا چشم قیامت بین ندارد روشنی، ورنه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.