شکر لعل لبش در تلخی دشنام میپیچد
ز شیرینی زبانش بوسه در پیغام میپیچد
گل امیدواری میتوان چید از عتاب او
به ظاهر گرچه گوش آرزوی خام میپیچد
دل پرخون عاشق میشود گلگونه رویش
به این عنوان اگر آن زلف عنبرفام میپیچد
درین صحرا که دامن بر کمر بسته است کهسارش
زهی غافل که پا در دامن آرام میپیچد
رهایی نیست از موج حوادث بیقراران را
ز بیتابی به بال و پر فزون این دام میپیچد
ز غفلت رشته امید خود کوتاه میسازد
گدای کوتهاندیشی که در ابرام میپیچد
به دست پر، عنان نتوان گرفتن اسب سرکش را
تهیدستی عنان نفس بدفرجام میپیچد
اگر صید مراد هر دو عالم در کمند آرد
ز ناکامی همان صائب دل خودکام میپیچد