ز جوش مغز هردم از سرم دستار میافتد
کف اندازد به ساحل بحر چون سرشار میافتد
به بیکاری برآوردم ز کار خود جهانی را
عجب سیری است چون دیوانه در بازار میافتد
جنون تا هست ناقص کوه و صحرا وسعتی دارد
شود زندان بیابان چون جنون سرشار میافتد
قبول تربیت در هر کف خاکی نمیباشد
وگرنه پرتو خورشید بر دیوار میافتد
مرا دلبستگی در قید زندان فلک دارد
برون ناید ز سوزن چون گره بر تار میافتد
مشو از جنبش مژگان گرد آلود او غافل
که تیغ خاکساران سخت لنگر دار میافتد
دلی را گر به فریاد آوری اهل دلی، ورنه
ز هر نالیدنی آوازه در کهسار میافتد
در ایام توانایی به نشتر چشم می سودم
کنون از سایه مژگان به چشم خار میافتد
وداع آخرت کن گر به دنیا مایلی صائب
که هر جانب که مایل میشود دیوار میافتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، میافتد
که هر روی در آن منزل، ازین، صد بار میافتد
به بویت باد شبگیری، چنان مست است، در بستان
که چون زلفت ز مستی، بر گل و گلزار، میافتد
به خون مردم چشمم، شماتت کم کن، ای دشمن
[...]
ز ننگ منت راحت به مرگم کار میافتد
همهگر سایه افتد بر سرم دیوار میافتد
دماغ نازکی دارم حراجت پرور عشقم
اگر بر بویگل پا مینهم بر خار میافتد
جنون خودفروشی بسکه دارد گرمی دکان
[...]
شود چون جوهر آیینه پیدا، تار میافتد
نگردد روشناس آن کس که جوهردار میافتد
کند یغما نگاه ناتوان او توانایی
به بستر بوی گل، زان نرگس بیمار میافتد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.