گنجور

 
صائب تبریزی

نمی خواهم نقاب از صورت احوال من افتد

که در جمعیت دلها خلل از حال من افتد

مرا بی حاصلی برده است از یاد چمن پیرا

مگر ابری به فکر سبزه پامال من افتد

سپهر از خرده بینی می شمارد دانه روزی

ز پیچ و تاب غیرت گر گره در بال من افتد

درین گلزار هر کس را چو ابر از خاک بردارم

زهر برگی زبانی گردد و دنبال من افتد

توانم حلقه ها در گوش کردن سرفرازان را

سر زلف تو گر در پنجه اقبال من افتد

ز سیلاب می گلرنگ عالم می شود ویران

ز ساقی عکس اگر در جام مالامال من افتد

به آن گرمی کف افسوس را بر یکدگر سایم

که آتش در سواد نامه اعمال من افتد

ندارد عقل مهدی در خور کوه شکوه من

مگر سیمرغ عشق او به فکر زال من افتد

ز وحشت می زنم بر کوچه دیوانگی صائب

بغیر از سنگ طفلان هر که در دنبال من افتد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

من آن صیدم که هرکس را نظر بر حال من افتد

ز بس زخم دلم کاریست در دنبال من افتد

شکارت خوش برآید چون که از منزل برون آیی

نگاهت جانب مرغ همایون فال من افتد

نیم مرغی که بس دشوار باشد صید من کردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه