گنجور

 
صائب تبریزی

دل از امید وصلش هر زمان در پیچ و تاب افتد

وگرنه خضر هیهات است در دام سراب افتد

بهشتی نیست غیر از درد و داغ عشق عاشق را

کز آتش دور چون گردد سمندر در عذاب افتد

شکوه حسن او در دستها نگذاشت گیرایی

زجوش گل مگر چون غنچه از رویش نقاب افتد

چنان ناسازگاری عام شد در روزگار ما

که می ترسم زشبنم گل به چشم آفتاب افتد

فلک را می کشد در خاک و خون اقبال عشق او

رهایی نیست صیدی را که در چنگ عقاب افتد

چو آید در سخن لعل لب سنجیده گفتارش

زبی مغزی گهر بر روی دریا چون حباب افتد

زخاموشی چنان وحشی ز ارباب سخن گشتم

که می ریزد دلم هر گاه چشمم بر کتاب افتد

مشوای تندخو غافل ز آب چشم مظلومان

که در دریای آتش شور از اشک کباب افتد

غم فردای محشر غافلان را می گزد صائب

ندارد از حساب اندیشه هر کس خود حساب افتد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
محتشم کاشانی

نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد

که من دیوانه گردم بازو خلقی در عذاب افتد

ز بس لطف من و اندام زیبایت عجب دارم

که دیبا گر بپوشی سایه‌ات بر آفتاب افتد

اگر در خواب بینم پیرهن را بر تنت پیچان

[...]

ابوالحسن فراهانی

ز رویش بر فلک عکسی یست خود کی مثل او باشد

نه چون خورشید باشد عکس خورشیدار در آب افتد

نه خود کامی یست گر خواهم نقاب از رخ براندازد

مرا غیرت کشد ترسم که آتش در نقاب افتد

مصیبت دوستم پهلوی بیدردی به خاکم کن

[...]

بیدل دهلوی

به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد

که چشم خیره‌بینان در خیال آفتاب افتد

بقدر نفی ما آماده است اثبات یکتایی

کتان چندان‌که بارش بگسلد در ماهتاب افتد

مریض عشق تدبیر شفا را مرگ می‌داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه