نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد
که من دیوانه گردم بازو خلقی در عذاب افتد
ز بس لطف من و اندام زیبایت عجب دارم
که دیبا گر بپوشی سایهات بر آفتاب افتد
اگر در خواب بینم پیرهن را بر تنت پیچان
تنم از رشگ آن بر بستر اندر پیچ و تاب افتد
غنود آن نرگس و شد بر طرف غوغا ز هر گوشه
ز بد مستی که بزم آراید و ناگه به خواب افتد
چسان پنهان کنم از همنشینان مهر مهروئی
که چون نامش برآید جان من در اضطراب افتد
ز هجر افتادم از دریوزه وصلش چو گمراهی
که جوید آب و با چندین مشقت در سراب افتد
ندارد محتشم تاب نظر هنگام لطف او
معاذالله اگر بر من نگاهش از عتاب افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل از امید وصلش هر زمان در پیچ و تاب افتد
وگرنه خضر هیهات است در دام سراب افتد
بهشتی نیست غیر از درد و داغ عشق عاشق را
کز آتش دور چون گردد سمندر در عذاب افتد
شکوه حسن او در دستها نگذاشت گیرایی
[...]
ز رویش بر فلک عکسی یست خود کی مثل او باشد
نه چون خورشید باشد عکس خورشیدار در آب افتد
نه خود کامی یست گر خواهم نقاب از رخ براندازد
مرا غیرت کشد ترسم که آتش در نقاب افتد
مصیبت دوستم پهلوی بیدردی به خاکم کن
[...]
به روی آن جهان جلوه، یک عالم نقاب افتد
که چشم خیرهبینان در خیال آفتاب افتد
بقدر نفی ما آماده است اثبات یکتایی
کتان چندانکه بارش بگسلد در ماهتاب افتد
مریض عشق تدبیر شفا را مرگ میداند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.