گنجور

 
صائب تبریزی

کی به عاشق بوسه آن لعل لب میگون دهد؟

نیست ممکن گوهر شاداب نم بیرون دهد

شکوه از دل کی تراود تا نگردد دل دو نیم؟

چون زبان خامه شق گردد سخن بیرون دهد

هر که آب از چشمه سار بی نیازی خورده است

آب گوهر در مذاقش تلخی افیون دهد

پیش چرخ بی مروت آبروی خود مریز

این سبوی کهنه هیهات است نم بیرون دهد

بر نیارد سرمه دان دریاکشان را از خمار

دیده آهو چه تسکین دل مجنون دهد؟

خلق مجنون را نسازد تنگ، جوش دام و دد

کوه را دیوانگی پیشانی هامون دهد

نیست بوی گل دماغ آشفتگان را سازگار

ما و دامان بیابانی که بوی خون دهد

عالم امکان، کف بحر پر آشوب فناست

پشت بر دیوار آسایش کس اینجا چون دهد؟

هر که دریابد نشاط باده تلخ فنا

بوسه بر لبهای خنجر چون لب میگون دهد

لقمه چرب از برای خاک سامان می کند

هر که را گردون دون، جمعیت قارون دهد

گفتم از زرکار من چون زر شود، غافل که چرخ

چون گل رعنا مرا از کاسه زر خون دهد

حکمت اندوزی که شد گوهرشناس وقت صاف

بوسه ها بر پای خم مانند افلاطون دهد

زان خوشم صائب به نان جو که بر خوان جهان

نعمت الوان ثمر غمهای گوناگون دهد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

آه آتشناک من بوی دل مجنون دهد

گر نسوزد دل، کجا این روشنی بیرون دهد

بس محالست اینکه گردونم دهد نقد مراد

او که تا یکذره دارم می ستاند چون دهد

گرنه از بیداد او تیغم رسد بر استخوان

[...]

عرفی

روی گرمی کو که داغم باز بوی خون دهد

مرهمی نگذارد و خونابه ای بیرون دهد

سودهٔ الماس غم را داده آمیزش به زهر

هست لذت بیدلی کو را ازین معجون دهد

گر زمام از پنجهٔ ناز آورد لیلی برون

[...]

قدسی مشهدی

بی جمالت چشمم از خون خجلت جیحون دهد

دور از آن لب، در مذاقم باده طعم خون دهد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه