گنجور

 
صائب تبریزی

شورش عشقم ز تدبیر نصیحتگر فزود

کعبه بر زنجیر مجنون حلقه دیگر فزود

هر چه از جان کاستم افزود بر جسم ضعیف

هر چه کم گردید ازاخگر به خاکستر فزود

خصی بخت سیه ما بیکسان را بس نبود

کآسمان بر روی آن داغی هم از اختر فزود

مهربانی آب در جوی هنر می آورد

روی گرم شعله بر خوشبویی عنبر فزود

جوهر ذاتی رهین منت مشاطه نیست

بحر نتواند به کوشش آب بر گوهر فزود

آه صائب رو به صحرای قیامت چون نهاد

شعله ها بر گرمی هنگامه محشر فزود