گنجور

 
صائب تبریزی

هر کجا حرف شراب ارغوانی می رود

از دهان خضر آب زندگانی می رود

ناامیدی می دواند موسی ما را به طور

دیگ شوق ما بسر از لن ترانی می رود

هیچ کس از کاروان شوق در دنبال نیست

آتش اینجا پیش پیش کاروانی می رود

حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر من

چون ترا می بینم از خونم روانی می رود

کعبه چون بر تن لباس شبروان پوشیده است؟

گر نه شبها بر سر کویش نهانی می رود

صائب ازدل می رود بیرون خیال وصل او

گر ز خاطر یاد ایام جوانی می رود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فیاض لاهیجی

هر کجا حرف لب آن یار جانی می‌رود

رنگ از روی شراب ارغوانی می‌رود

تا جوانی نو بهار زندگانی خرّم است

چون جوانی رفت آب زندگانی می‌رود

منزلت دورست و فرصت وحشی و ره هولناک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه