گنجور

 
فیاض لاهیجی

به باغ بس که ز شرم رخت گل آب شود

غلاف غنچة گل شیشة گلاب شود

به سینه آتش مهر تو شعله زد چندان

که یاد غیر تو گر بگذرد کباب شود

نصیب کس نشود روز روشنی به جهان

اگر ستارة بخت من آفتاب شود

دلم ز جور بتان لذّتی دگر دارد

جفا به دفتر شوقم وفا حساب شود

چو بر زبان گذرد نام تیغ او فیّاض

ز خون مرا دهن زخم دل پرآب شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode