هر دلی را طره جانان نمی گیرد به خود
غیر ماه مصر این زندان نمی گیرد به خود
در دل عاشق ندارد راه غیر از فکر دوست
این تنور گرم جز طوفان نمی گیرد به خود
می پذیرد گرچه لوح ساده هر نقشی که هست
هیچ نقشی دیده حیران نمی گیرد به خود
دل به راهش خاک شد با آن که می داند یقین
هیچ گردی آن سبک جولان نمی گیرد به خود
خاکیان بیجا دلی در مهر گردون بسته اند
این تنور سرد هرگز نان نمی گیرد به خود
بر بیاض گردن او نقطه ای از خال نیست
از لطافت این ورق افشان نمی گیرد به خود
عشق را با بی سر و پایان بود روی نیاز
این صدف جز گوهر غلطان نمی گیرد به خود
در حریم فکر صائب دور باش منع نیست
خانه روشندلان دربان نمی گیرد به خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جسم ما از ناتوانی جان نمی گیرد به خود
درد ما از نازکی درمان نمی گیرد به خود
کاملی ذاتی زیاد و کم ندارد در وجود
تیغ ابرو زحمت سوهان نمی گیرد به خود
عارف از تغییر اوضاع جهان دلگیر نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.