گنجور

 
صائب تبریزی

پایه نظم بلند از علم کمتر چون بود؟

علم موزون کم چرا از علم ناموزون بود؟

گردبادش جلوه انگشت زنهاری کند

دامن دشتی که گرم از سینه مجنون بود

کنج عزلت کرد مستغنی مرا از احتیاج

خم لباس و خانه و گلزار افلاطون بود

نیست ممکن نخل احسانی کند نشو و نما

تا به مغز خاک پنهان ریشه قارون بود

گر ببندد محتسب میخانه را در، گو ببند

ساقی و نقل و شراب ما لب میگون بود

می شود هم پله قارون به اندک فرصتی

دوش هر کس زیر بار منت گردون بود

جوش گل سازد خروش بلبلان صائب زیاد

عشق روزافزون شود چون حسن روزافزون بود