گنجور

 
صائب تبریزی

فکر جمعیت عبث دل را پریشان می‌کند

آن که سر داده است ما را فکر سامان می‌کند

نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون

سخت چون گردید، در تن کار پیکان می‌کند

هرکه زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل

آتش سوزنده را بر خود گلستان می‌کند

می‌کند از راه احسان بنده صد دیوانه را

کودکان را هر که آزاد از دبستان می‌کند

لذت آزادگی یار بر او بادا حرام

بنده خود خلق را هرکس به احسان می‌کند

خرج ابر از کیسه دریاست، حیرانم چرا

این قدر استادگی با تشنه جانان می‌کند

غیرت آرد خون بحر پاک گوهر را به جوش

چون صدف لب باز پیش ابر نیسان می‌کند

در چنین وقتی که می‌ریزد ز هم اوراق عمر

صائب از غفلت همان ترتیب دیوان می‌کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode