سیر چشمی خاک در چشم سخاوت می کند
مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند
ای دل بیدرد، چندین درد را صاحب مشو
لاله داغ خویش را بر سینه قسمت می کند
در گلستانی که جولانگاه سرو همت است
شبنمی تسخیر خورشید قیامت می کند
نیستی طاوس، در قید خودآرایی مباش
کعبه با یک جامه در سالی قناعت می کند
شیوه اهل محبت نیست دل برداشتن
در فلاخن سنگ ما قصد اقامت می کند
صائب از قید تعلق فرد شو آسوده باش
باغ چون بی برگ شد خواب فراغت می کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فارغ از خود هر که میگردد، فراغت میکند
هر که از خود چشم پوشد، خواب راحت میکند
ما سراپا ناقصان را، صرفه در گمنامی است
زشت رسوا میشود، چندانکه شهرت میکند
فتنه میبارد ز ابر سایه بال هما
[...]
شمع با آتش مدارا تا قیامت می کند
صحبت دیر آشنایان استقامت می کند
سفره خود هر که اینجا پهن می سازد چو صبح
بر سر خود سایه بانی تا قیامت می کند
خون صیادان بلبل هست چون شبنم حلال
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.