گنجور

 
صائب تبریزی

سیر چشمی خاک در چشم سخاوت می کند

مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند

ای دل بیدرد، چندین درد را صاحب مشو

لاله داغ خویش را بر سینه قسمت می کند

در گلستانی که جولانگاه سرو همت است

شبنمی تسخیر خورشید قیامت می کند

نیستی طاوس، در قید خودآرایی مباش

کعبه با یک جامه در سالی قناعت می کند

شیوه اهل محبت نیست دل برداشتن

در فلاخن سنگ ما قصد اقامت می کند

صائب از قید تعلق فرد شو آسوده باش

باغ چون بی برگ شد خواب فراغت می کند

 
 
 
واعظ قزوینی

فارغ از خود هر که میگردد، فراغت میکند

هر که از خود چشم پوشد، خواب راحت میکند

ما سراپا ناقصان را، صرفه در گمنامی است

زشت رسوا میشود، چندانکه شهرت میکند

فتنه میبارد ز ابر سایه بال هما

[...]

سیدای نسفی

شمع با آتش مدارا تا قیامت می کند

صحبت دیر آشنایان استقامت می کند

سفره خود هر که اینجا پهن می سازد چو صبح

بر سر خود سایه بانی تا قیامت می کند

خون صیادان بلبل هست چون شبنم حلال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه