گنجور

 
صائب تبریزی

یار ما در پرده شب باده تنها می خورد

سازگارش باد یارب گرچه بی ما می خورد

سبز نتواند شد از خجلت میان مردمان

هر که آب زندگی چون خضر تنها می خورد

بوالهوس را زان لب شیرین نظر بر نشأه نیست

این شکم پرور برای نقل صهبا می خورد!

سیر چشمی در بساط عالم ایجاد نیست

رشته را گوهر، گهر را رشته اینجا می خورد

می کند خون در دل صیاد، آهوی حرم

هر که پا از حد خود بیرون نهد پا می خورد

هر که از مهر خموشی می تواند جام ساخت

آب شیرین چون گهر در قعر دریا می خورد

می کند از روزی ما کم سپهر تنگ چشم

از قضا گر پیچ و تابی رشته ما می خورد

صائب از ما ناله افسوس می گردد بلند

از حوادث هر که را سنگی به مینا می خورد

 
 
 
صائب تبریزی

لعل می از جام زر در سنگ خارا می خورد

آدمی خون در تلاش رزق بیجا می خورد

هر که پیش تلخرویان مهر از لب بر نداشت

آب شیرین چون صدف در عین دریا می خورد

بر دل آگاه باشد غفلت جاهل گران

[...]

سلیم تهرانی

می حرام محتسب بادا که بی‌ما می‌خورد!

دارد آب زندگی چون خضر و تنها می‌خورد

گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد

شیشه‌ها بر یکدگر چون موج دریا می‌خورد

می‌شوم مست از در میخانه هرگه بگذرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه