گنجور

 
صائب تبریزی

خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد

مغز ما را گردش سیاره همچون مور خورد

بی نیاز از آب خضرم، عمر درویشی دراز!

کاسه در یوزه ام چندین سر فغفور خورد

عیش در زیر فلک با تنگ چشمان مشکل است

شهد نتوان در میان خانه زنبور خورد

آرزو هر ذره جسمم را به صحرایی فکند

آفت گستاخی موسی به کوه طور خورد

برق آتشدست بیجا می دهد تصدیع خود

خرمن ما را زچشم تنگ خواهد مور خورد

ناخن مطرب حنایی شد زرنگین نغمه اش

تا که در مستی شراب از کاسه طنبور خورد؟

تا به خون خود نغلطی لب ببند از حرف راست

بر درخت از گفتگوی حق سر منصور خورد

باده انگور و آب خضر از یک چشمه اند

مرد دل در سینه هر کس شراب گور خورد

چون عقیم از زادن مردان نباشند امهات؟

آسمان روز نخست از صبحدم کافور خورد

توتیا سازد غبار اگره و لاهور را

چشم من تا خاکمال گرد برهانپور خورد!

صائب از کلفت سرای هند بیرون می روم

تا به کی حسرت توان بر باده انگور خورد؟