گنجور

 
صائب تبریزی

می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آورد

ناخدا را شور دریا بر سر شور آورد

چین زلف مشک بیزی کو، که از تحریک او

زخم کافر نعمتم ایمان به ناسور آورد

بی ادب پروانه ای دارم که جذب همتش

موکشان صد شعله را از خلوت طور آورد

در خم دام فراموشی به خود درمانده ایم

دانه ای از بهر مرغ ما مگر مور آورد

هر شرابی نیست صائب با دماغم سازگار

عشق کو تا جرعه ای از خون منصور آورد

 
 
 
نظیری نیشابوری

پایمالم فتنه‌ای را هر که در شور آورد

بر سر راهم بلا از هر طرف زور آورد

تخم غم در آب و خاک من نکو بر می دهد

خرمنی حاصل کنم، گر دانه یی مور آورد

آن که شام زندگانی شمع بالینم نشد

[...]

صائب تبریزی

عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد

از شکرخند سلیمان روزی مور آورد

حاصل روی زمین بردار از یک کف زمین

هر سحرخیزی که بر دست دعا زور آورد

روز محشر چشمه کوثر به فریادش رسد

[...]

ادیب الممالک

باد نوروزی به بستان مشک و کافور آورد

ابر فروردین نثار از در منثور آورد

چهره گل آب و رنگ از روی غلمان میبرد

طره سنبل شکن بر گیسوی حور آورد

آن یکی یاقوت رخشان از بدخشان یافته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه