گنجور

 
صائب تبریزی

عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد

از شکرخند سلیمان روزی مور آورد

حاصل روی زمین بردار از یک کف زمین

هر سحرخیزی که بر دست دعا زور آورد

روز محشر چشمه کوثر به فریادش رسد

هر که وقت صبح جامی پیش مخمور آورد

گر نیندازم به پای عشق سر از بخل نیست

چون کسی جام سفالین پیش فغفور آورد؟

سر به پیش افکنده چوگان رفت از میدان برون

این سزای آن که بر افتادگان زور آورد

تنگ چشمان بر سر دنیا به هم دارند جنگ

از دهان مور بیرون دانه را مور آورد

عالم آب از سبک مغزان خورد بر یکدگر

بحر را باد مخالف بر سر شور آورد

عارفان مستغنی اند از زهد خشک زاهدان

کی عصا بینا برون از پنجه کور آورد؟

کوهکن را برق آتشدستیم دارد کباب

بیستون را تیشه ام در رقص چون طور آورد

دیده یعقوب می باید قماش حسن را

بوی پیراهن به هر چشمی کجا نور آورد؟

روزگاری شد که از مشق سخن افتاده ایم

کیست صائب فکر ما را بر سر شور آورد؟

 
 
 
نظیری نیشابوری

پایمالم فتنه‌ای را هر که در شور آورد

بر سر راهم بلا از هر طرف زور آورد

تخم غم در آب و خاک من نکو بر می دهد

خرمنی حاصل کنم، گر دانه یی مور آورد

آن که شام زندگانی شمع بالینم نشد

[...]

صائب تبریزی

می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آورد

ناخدا را شور دریا بر سر شور آورد

چین زلف مشک بیزی کو، که از تحریک او

زخم کافر نعمتم ایمان به ناسور آورد

بی ادب پروانه ای دارم که جذب همتش

[...]

ادیب الممالک

باد نوروزی به بستان مشک و کافور آورد

ابر فروردین نثار از در منثور آورد

چهره گل آب و رنگ از روی غلمان میبرد

طره سنبل شکن بر گیسوی حور آورد

آن یکی یاقوت رخشان از بدخشان یافته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه