گنجور

 
صائب تبریزی

در دیده بی شرم و حیا نور ادب نیست

بی رویی از آیینه بی پشت، عجب نیست

غیر از نگه دور، چو خار سر دیوار

از گلشن حسن تو مرا برگ طرب نیست

از فکر خط و خال تو بیرون نرود دل

گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست

در مشرب دیوانه من، سنگ ملامت

در چاشنی فیض کم از هیچ رطب نیست

صائب اگرت هست سر گوشه نشینی

چون خال، ترا جا به ازان گوشه لب نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نیست

گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست

آرامش سیماب بر آیینه محال است

گر چر ترا روی دهد جای طرب نیست

خاری که نسازی ترش از دیدن آن، روی

[...]

اسیر شهرستانی

ما را که سر عشرت و پروای طرب نیست

گر درد به درمان نفروشیم عجب نیست

بی خضر توکل نتوان کرد سراغش

نقش پی گمنام تو در راه طلب نیست

در مکتب تسلیم شهیدان وفا را

[...]

بیدل دهلوی

برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست

چون آتش یاقوت‌که تب دارد و تب نیست

وهم‌است‌که در ششجهتش ریشه دویده‌ست

سرسبزی این مزرعه بی‌برگ‌کنب نیست

چشمی به تأمل نگشوده‌ست نگاهت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه