گنجور

 
صائب تبریزی

تا چند بشنوم ز رسولان پیام دوست

گه دل به نامه شاد کنم، گه به نام دوست

عارف ز جام مهر خموشی نیافته است

کیفیتی که یافت دلم از کلام دوست

رحم است بر کسی که ز کوتاه دیدگی

در جستجوی ماه برآید به بام دوست

دشمن به بیقراری من رحم می کند

در خاطرم عبور کند چون خرام دوست

گر میرم از خمار ز دل خون نمی خورم

من کیستم که باده گسارم ز جام دوست؟

هر چند ناقص است شود کار او تمام

افتاد چشم هر که به ماه تمام دوست

در بزم ما به باده و جام احتیاج نیست

ما را بس است مستی ذکر مدام دوست

از داغ غربتش جگر سنگ خون شود

آشفته خاطری که نداند مقام دوست

خون می خورد ز ساغر آب حیات، خضر

خوشتر ز لطف خاص بود لطف عام دوست

ناکامی است قسمت خودکام، زینهار

بر کام خود مباش که باشی به کام دوست

صائب فزون ز باده لعل است نشأه اش

خونی که می خورم ز رخ لعل فام دوست

 
 
 
سنایی

ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست

برگرد بنده‌وار به گرد مقام دوست

گرد سرای دوست طوافی کن و ببین

آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست

خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین

[...]

سعدی

این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست

تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست

دل زنده می‌شود به امید وفای یار

جان رقص می‌کند به سماع کلام دوست

تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن

[...]

ملا احمد نراقی

کاین مطرب از کجاست که برگفت نام دوست

تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست

دل زنده می شود به امید وفای یار

جان رقص می کند ز سماع کلام دوست

آشفتهٔ شیرازی

ما را که بر زبان نبود غیر نام دوست

با غیر هم بیان نکنم جز پیام دوست

ما گوش وقف کرده بغوغای دشمنان

باشد که استماع نمایم کلام دوست

خضر ارزآب چشمه حیوان حیات یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه