گنجور

 
صائب تبریزی

چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است

اما دمی که باعث احیای عالمی است

عیش غلط نمای جهان پرده غمی است

شیرازه شکفتگیش زلف ماتمی است

آن را که راهزن نشود نعل واژگون

ابروی ماه عید، هلال محرمی است

در چشم آبگینه ما دل رمیدگان

زنگ ملال، دامن صحرای خرمی است

از سینه هر دمی که برآید ز روی صدق

مانند صبح، صیقل زنگار عالمی است

بر هر دلی که زخمی تیغ زبان شود

بی چشم زخم، سوده الماس مرهمی است

هر جا به عاجزی رود از پیش کارها

هر مور اژدهایی و هر زال رستمی است

آن را که شد گزیده ز طول حیات خویش

لیل و نهار در نظرش مار ارقمی است

دلهای آب گشته مرغان بینواست

هر جا به چهره گل این باغ شبنمی است

هر چند نم برون ندهد خاک خشک مغز

نسبت به آسمان سیه کاسه حاتمی است

در پنجه تصرف اغیار، زلف تو

در دست دیو مانده گرفتار، خاتمی است

صائب به غیر چاه زنخدان یار نیست

راز مرا گر از همه آفاق محرمی است