هین در دهید باده که هنگام بی غمی است
زان باده که مشرق خورشید خرمی است
تا روی چون دو پیکر در روی او کشم
زیرا که مان چو پروین وقت فراهمی است
آن پسته شکر گر او را چه کوچکی است
وآن سنبل زره ور او را چه درهمی است
آن جزع بین که بر کف موسیش ساحریست
وان لعل بین که بر لب عیسیش همدمی است
آزادی از غمش سبب طوق بندگی است
محرومی از لبش اثر یار محرمی است
خورشید زرد چهره محرور در غمش
آن قرص روشنش چو دخان سایه محتمی است؟
وین ماه زردگونه مرطوب را ز رشک
همچون درم نشان فزونی هم از کمی است
لطف فرشته داری و چالاک سیرتی
ما دیو مردمیم گر آن حور آدمی است
زان شد حسن لطیف که وقتی بر او بتافت
رائی که نور مردمک چشم مردمی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فصل بهار وصل بتان اصل خرمی است
هرکس که زین دو شاد نباشد نه آدمی است
چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است
اما دمی که باعث احیای عالمی است
عیش غلط نمای جهان پرده غمی است
شیرازه شکفتگیش زلف ماتمی است
آن را که راهزن نشود نعل واژگون
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.