بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من به راه انداختم این کاروان خفته را
مرگ بر ارباب غفلت تلخ تر از زندگی است
گرگ می آید به خواب اکثر شبان خفته را
نقد انفاس گرامی رفت از غفلت به باد
راهزن از خویش باشد کاروان خفته را
مهر بر لب زن که می ریزد نمک در چشم خواب
خنده بی شرمی گلها خزان خفته را
شد ره خوابیده بیدار و همان آسوده اند
برده گویا خواب مرگ این همرهان خفته را
از نصیحت غافلان را بی خودی گردد زیاد
طبل رحلت می شود افسانه جان خفته را
زود گردد چهره بی شرم پامال نگاه
می رود گلشن به غارت باغبان خفته را
از فسون عقل می گردد گرانجانی زیاد
خارخار عشق می باید روان خفته را
عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد
کو قیامت تا برانگیزد جهان خفته را؟
جان قدسی را به نور عشق صائب زنده دار
شمع می باید به بالین میهمان خفته را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.