گنجور

 
صائب تبریزی

آن خال لب ستاره صبح قیامت است

عمر دوباره سایه آن سرو قامت است

آنجا که آفتاب حوادث شود بلند

در ابر می گریز که حصن سلامت است

بر قدر محنت است اگر پله ثواب

ما را ثواب کعبه ز سنگ ملامت است

ما را امید کام دل از زلف یار نیست

گر می دهد به ما دل ما را، کرامت است

این تخم توبه ای که تو در خاک کرده ای

موقوف آبیاری اشک ندامت است

هر شاخ گل که جلوه درین باغ می کند

از خاک برگرفته آن سروقامت است

خاکت به سر، که چوب عصا در ره طلب

یک گام پیشتر ز تو در استقامت است

صائب جواب آن غزل است این که گفته اند

مصحف سفید گشت، نشان قیامت است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode