ره سخن به رخش خط عنبرافشان یافت
فغان که طوطی از آیینه باز میدان یافت
ز شبنمش جگر سنگ می شود سوراخ
گلی که پرورش از اشک عندلیبان یافت
به هر که هر چه سزاوار بود بخشیدند
سکندر آینه و خضر آب حیوان یافت
مگیر از سر زانوی فکر سر زنهار
که غنچه هر چه طلب کرد در گریبان یافت
ز کاوش جگر فکر ناامید مباش
که ذره در دل خود آفتاب تابان یافت
ز کاوش جگر فکر ناامید مباش
که ذره در دل خود آفتاب تابان یافت
کلید گنج سعادت زبان خاموش است
صدف به مزد خموشی گهر ز نیسان یافت
من آن زمان ز دل چاک چاک شستم دست
که شانه راه در آن زلف عنبرافشان یافت
هزار سختی نادیده در کمین دارد
کسی که کام دل از روزگار آسان یافت
حجاب مانع روزی است خاکساران را
تنور از نفس آتشین خود نان یافت
فغان که کوهکن ساده دل نمی داند
که راه در دل خوبان به زور نتوان یافت
مکن شتاب به هر ورطه ای که افتادی
که ماه مصر برآمد ز چاه، زندان یافت
(لب خموش سخن های دلنشین دارد
ضمیر نامه ما می توان ز عنوان یافت)
ز فکر، قامت هر کس که حلقه شد صائب
به دست همت خود خاتم سلیمان یافت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.