گنجور

 
صائب تبریزی

ز بوی زلف تو باغ آنچنان معطر گشت

که خاک مشک تر و داغ لاله عنبر گشت

ز شرم سبزه خط تو، طوطی خوش حرف

چو مغز پسته نهان در میان شکر گشت

دگر به حال جگرتشنگان که پردازد؟

که خط پشت لبت پرده دار کوثر گشت

ز طوق فاختگان نام سرو حلقه کنند

در آن چمن که نهال تو سایه گستر گشت

توان ز وقت خوش نقطه دهان تو یافت

که آفتاب جمال تو ذره پرور گشت

کناره گیر ز مردم، صفای وقت ببین

که قطره گوشه گرفت از محیط، گوهر دشت

زبان تیغ ز سنگ فسان دراز شود

ز بردباری من آسمان ستمگر گشت

مرا به دفتر بال هما فریب مده

که در خرابه نم این رساله ابتر گشت

به هر چه می رسد از رزق، سازگاری کن

که هر که ساخت به سد رمق، سکندر گشت

چه چاشنی به سخن داد خامه صائب؟

که قند در نظر طوطیان مکرر گشت