گنجور

 
صائب تبریزی

کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت

بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت

ز شیشه خانه دل، چهره عرقناکش

چنان گذشت که بر لاله زار ژاله گذشت

چنان ز حسن تو شد کار تنگ بر خوبان

که دور خوبی مه در حصار هاله گذشت

درین محیط پر از خون، بهار عمر، مرا

به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشت

من آن حریف تنک روزیم که چون مه عید

تمام دور نشاطم به یک پیاله گذشت

می دو ساله دم روح پروری دارد

که می توان ز صلاح هزارساله گذشت

نشد ز نسخه دل نقطه ای مرا معلوم

اگر چه عمر به تصحیح این رساله گذشت

ز پیچ و تاب رگ جان خبر رسید به من

اگر نسیم بر آن عنبرین کلاله گذشت

سیاهی از سر داغش نرفت، پنداری

که تیره بختی ما در ضمیر لاله گذشت

گداخت از ورق لاله، دیده ام صائب

کدام سوخته یارب براین رساله گذشت؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بابافغانی

بهار و لاله ما بی گل و پیاله گذشت

پیاله یی نکشیدیم و دور لاله گذشت

نیافت در گره غنچه ی دلم سببی

صبا که در چمن گل به صد رساله گذشت

غریق بحر امیدم که در سفینه ی نوح

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه