گنجور

 
صائب تبریزی

ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست

که ناله های گلوسوز از شکر کم نیست

به مجلسی که در او داروگیر منعی است

اگر بهشت بود، دلنشین آدم نیست

ز چشم شور تماشاییان هراسانم

وگرنه زخم مرا احتیاج مرهم نیست

یکی است نسبت داغ جنون به شاه و گدا

ز آفتاب قیامت کسی مسلم نیست

گداختم جگر خویش را به آتش گل

هنوز اشک مرا اعتبار شبنم نیست

شکوه صحبت شیرین حجاب اظهارست

وگرنه حسرت خسرو ز کوهکن کم نیست

جنون به ملک سلیمان نمی کند اقبال

وگرنه مرتبه داغ، کم ز خاتم نیست

اگر چه جلوه او از دو عالم افزون است

دلی کجاست که در وی غم دو عالم نیست؟

ز سنگ تفرقه صائب بلند گردیده است

بنای دوستی روزگار محکم نیست