گنجور

 
صائب تبریزی

ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت

فغان که تشنه ما در کنار زمزم سوخت

گذشت پرتو روی تو بر بساط چمن

عقیق لاله و گل در دهان شبنم سوخت

بس است سوختن خارزار تهمت را

به نور چهره چراغی که شرم مریم سوخت

ز حد گذشت چو باران، ز برق کمتر نیست

بهار و باغ من از گریه دمادم سوخت

ز چرب نرمی بدباطنان ز راه مرو

که داغهای من از چشم نرم مرهم سوخت

ز انقلاب جهان زینهار امن مباش

که شمع سور مکرر برای ماتم سوخت

دل گرفته ما را به حال خود بگذار

که در گشودن این غنچه صبح را دم سوخت

ز چشم خیره تردامنان مشو ایمن

که گل به آتش سوزان ز چشم شبنم سوخت

همان ز خنده بیجا به مرگ خویش نشست

اگر چه برق فنا خانمان عالم سوخت

همان چراغ مرا نیست روشنی صائب

اگر چه از نفس گرم من دو عالم سوخت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

گشود برقع و توفان حسن عالم سوخت

متاع شادی و غم جمع بود در هم سوخت

که زد به داغ دلم دامن کرشمه که باز

به نیم شعله هم خان و مان مرهم سوخت

فروغ حسن تو در گلشن بهشت افتاد

[...]

قدسی مشهدی

چنان دلم شب هجران بر آتش غم سوخت

که هر نفس که کشیدم ز سینه، عالم سوخت

ز جور چرخ، دلم در میان بخت سیاه

چو جان اهل مصیبت به شام ماتم سوخت

تبسمِ که نمک‌پاش ریش دل‌ها شد؟

[...]

فیاض لاهیجی

اگرچه شعلة حسنت تمام عالم سوخت

به مهربانی من در جهان کسی کم سوخت

به نسبت تو چنان ذوق سوختن عام است

که در کنار گل و لاله طفل شبنم سوخت

دمی که آتش بیداد او زبانه کشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه