گنجور

 
صائب تبریزی

عشق را از دل سودازده ما ننگ است

این پلنگی که با سایه خود در جنگ است

خاطر ساده دلان نقش جهان نپذیرد

شیشه صد میکده گر صرف کند بیرنگ است

چرخ را ناله من بر سر کار آورده است

از دم گرم من این دایره سیر آهنگ است

چون گره بر لب گفتار چو مرکز نزنم؟

عرصه دایره خلق عزیزان تنگ است

سبزی بخت، عبث جلوه فروشی نکند

که بر آیینه ما شهپر طوطی زنگ است

آفتابش به لب بام زوال استاده است

هر که چون شبنم گل، بسته آب و رنگ است

دل بی عشق خطر از دم عیسی دارد

شیشه چون شد تهی از باده، نفس هم سنگ است

سخن تلخ کند نرم، دل دشمن را

سرکه تند علاج دل سخت سنگ است

چشم بر اطلس افلاک ندارد صائب

کاین قبایی که بر قامت همت تنگ است

 
 
 
ناصر بخارایی

دست من همچو دل و دل چو دهانت تنگ است

اشک من با می و می با لب تو همرنگ است

همه تا باد صبا زلف تو دارند به چنگ

به جز از من که مرا باد صبا در چنگ است

من دعا گویم اگر دوست بگوید دشنام

[...]

نشاط اصفهانی

در دلم جلوه نما یا شمری فرسنگ است

پیش یک جلوه ی تو عرصه ی عالم تنگ است

سنگ بردار که در جام علایق زهر است

جام بگذار که در دست حوادث سنگ است

پا بسر تا ننهی سر ننهی بر در دوست

[...]

رضاقلی خان هدایت

پا به سر تا ننهی سر ننهی درره دوست

طی این راه مپندار که بافرسنگ است

تا تو بیرون نروی دوست نگنجد به درون

نه همین دیده که آن درخور جاهش تنگ است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه