گنجور

 
صائب

هر که از درد طلب شکوه کند نامردست

عشق دردی است که درمان هزاران دردست

کثرت خلق به وحدت نرساند نقصان

که علم غوطه به لشکر زده است و فردست

مهر و مه نور دهد تا نظر ما بیناست

چرخ در گرد بود تا سر ما در گردست

کوچه گردان جنون موج سرایی دارند

عشرت روی زمین رزق بیابانگردست

جرم ابنای زمان را ز فلک می دانیم

هر چه شب دزد نماید گنه شبگردست

مس طلا می شود از نور عبادت صائب

روی شبخیز چو خورشید ازان رو زردست