گنجور

 
صائب تبریزی

قانع از صاف به دردست دماغی که مراست

روغن از ریگ کند جذب، چراغی که مراست

بس که از عشق تو هر لحظه به رنگی سوزم

بال طاس بود پای چراغی که مراست

می شود باز دل تنگ من از چین جبین

چوب منع است کلید در باغی که مراست

دانه سوخته، از برق چه پروا دارد؟

چه کند ناخن الماس به داغی که مراست؟

نرسد نشأه دیدار به دل از چشمم

که ز من تشنه تر افتاده ایاغی که مراست

نرسد از دم گرمم به ضعیفان آسیب

می دهد کوچه به پروانه چراغی که مراست

دلگشاتر بود از دامن صحرای بهشت

صائب از رخنه دل کنج فراغی که مراست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست

پر طاوس بود پای چراغی که مراست

نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب

تر نگردد ز می ناب دماغی که مراست

خانه خلق اگر از روزنه روشن گردد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه