گنجور

 
صائب تبریزی

در لحد گل نکند شعله داغی که مراست

روغن از ریگ کند جذب چراغی که مراست

درنگیرد نفس شعله به خاکستر سرد

می خونگرم چه سازد به دماغی که مراست

نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب

چه کند می به لب خشک ایاغی که مراست؟

دل من گرم نگردد به سخن با هر کس

ندهد نور به هر بزم چراغی که مراست

نیست در زیر فلک پادشهان را صائب

از غم و محنت ایام فراغی که مراست

 
 
 
صائب تبریزی

کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست

پر طاوس بود پای چراغی که مراست

نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب

تر نگردد ز می ناب دماغی که مراست

خانه خلق اگر از روزنه روشن گردد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه